و اما بعد، در مراسم شبانگاهی...
به رسم هر شب، ساعت دو و سه نصف شب میرویم به آغوش رختخوابمان. فکر نکنی میرویم که بخوابیم ها! خوابیدن که به همین سادگی ها نیست! مراسماتی دارد برای خودش… مثلا دراز میکشیم، بعد با خودمان کمی کلنجار میرویم که در بالانس بین درجه ی هوای اتاق و تعداد لباس های پوشیده بر تن مان، آیا جای پتو روی تن و بدن ما خالی هست؟ اگر بدن مان گزگز کرد، یعنی پتو را بزن روی خودت وگرنه نه! بعد از مراسم تثبیت مکان پتو، تازه میرسیم به این جا که دستمان زیر پتو باشد یا روی آن؟ خدا نیامرزد آنکه این شبهه را در ذهن مریض مان می اندازد…
ذهن مریض!