اصول مهم برای موفقیت در بیزینس از زبان تونی رابینز
در آخرین مطلبی که از تونی رابینز مشاور کسب وکار خواندم، مطالب جالبی را یافتم که با شما دوستان عزیز به اشتراک می گذارم.
او معتقده راهکارهایی که به کمک اونا میتونیم یه کارآفرین موفق بشیم و یه کسب و کار حسابی راه بندازیم رو میشه آموزشش داد و یاد گرفتش. هرکدوم از ما با توانمندیهایی به دنیا میآیم. ولی کاری که با این توانمندیها میکنیم؛ توسعه دادنش، واقعاً انتخاب خودمونه.
کارآفرین بودن چیزیه که برای بعضی افراد غریزیه. اونها میخوان برنامه رو بگردونن. میخوان عملیش کنن. یه اشتیاقی دارن و میخوان اونو به دنیا عرضه کنن. فکر میکنم این چیزیه که باعث شروع کسب و کار میشه. میدونی مشکل چیه؟ تبدیل شدن به یه کارآفرین موثر، با کارآفرین بودن فرق داره. چند نفر رو میشناسی که سه تا کسب و کار دارن ولی حتی یکیشون هم خوب کار نمیکنه. من به کارآفرینها و به مالکین کسب و کار آموزش میدم. فقط با مدیرعاملها کار نمیکنم، با بنیانگذارها هم کار میکنم. همزمان مربی آدمهای معمولی هم هستم که تازه سفرشون رو آغاز کردن، و بهشون یاد میدم که چیزی که جلوی رشد کسب و کار شما رو گرفته، همیشه خود شمایین. همیشه وضعیت روانی و مهارتهای شماست. فهمیدم که هشتاد درصد مربوط به وضعیت روانیه، و بیست درصد مهارت. من یه استراتژیست هستم، میدونم که استراتژی صحیح میتونه برای شما یک دهه زمان ذخیره کنه. من کاملاً به این کار علاقه دارم، میتونم استراتژیها رو به شما یاد بدم، ولی اگه باورهای محدود کننده دارین، تحت فشارین، اضطراب دارین، هی میگین نمیدونم باید چیکار کنم، اونوقت نمیتونین اجراییش کنین. پس من روی روانشناسی و مهارت های فردی کار میکنم ولی تضمینی که میکنم اینه که کسب و کارتون رو در یک سال سی تا صد و سی درصد گسترش میدین.
هرکسی میتونه خلبان بشه و وقتی هوا خوبه هواپیما رو هدایت کنه. ولی وقتی هوا بده یا مه شده، برای خوندن عقربهها باید آموزش خاصی دیده باشی که بهش آیاِفآر (IFR) میگن، چون بیرون چیزی دیده نمیشه. اکثر کارآفرینها نمیدونن چطور باید عقربههاشون رو بخونن. میدونن وقتی هوا آفتابیه چیکار باید بکنن، بخاطر همینه که توی 10 سال، 96 درصدشون از دور خارج میشن و فقط 4 درصد موفق میشن. اینجا موفقیت معنیش این نیست که پول درمیارن، معنیش اینه که هنوز تعطیل نشدن. پس یاد گرفتنِ اینکه چطور هوش مالی کسب و کارتون رو مدیریت کنین، یادگرفتنِ بازاریابی، یاد گرفتنِ نحوهی استخدام، یاد گرفتنِ نحوهی یادگیری، جنبههای مهارتی هستن، ولی هم به روانشناسی و هم به مهارتها احتیاج دارین تا بتونین کاری رو عملی کنین.
کسب و کار شما ستونهایی داره، هرچقدر هم ساده به نظر بیاد یکی از اونها اینه که بدونین واقعاً کجا هستین و کجا میخواین برین. چرا میگم بدونین کجا هستین؟ چون باید بدونی واقعاً توی چه کسب و کاری هستی. استیو جابز وقتی سال 97 رئیس اپل شد، اولین کاری که کرد این بود که همه رو نِشوند، اینو میدونم چون مربی مارک بنیوف بوده، ازشون پرسیده بود ما الان تو چه کسب و کاری هستیم؟ همه گفتن کسب و کار رایانه. اونم میگه پس فاتحمون خونده ست، چون فقط 2 درصد از اون کسب و کار دستمونه؛ مایکروسافت 98% این کسب و کار رو داره. بعد بهشون میگه باید با یه چیز بزرگتر ارتباط برقرار کنیم. چی ما رو متفاوت میکنه؟ شروع کردن به استفاده از این ادبیات که باید مردم رو به چیزی که دوست دارن برسونیم. ما این کار رو به باحالترین شکل ممکن انجام میدیم، شیوهای که همیشه جواب بده. بعد برای رسوندن مردم به چیزی که دوست دارن، پرسیدن خب مردم چیو دوست دارن؟ اونها موسیقی دوست دارن. این جواب تمام شرکت رو عوض کرد. بعد شد عکس، بعد شد ارتباطات، و رسید به تلفنهایی که امروز دارن. اونها حتی اسم¬شون رو عوض کردن، دیگه اپل کامپیوترز (Apple Computers) نیست، فقط اپله.
دومین چیزی که مردم رو به سمتش راهنمایی میکنم اینه که باید بفهمن کی هستن. چون همهی ما استعدادهای متفاوتی داریم. درسته؟ و به عنوان کارآفرین، همهی ما کارآفرینی داریم، ولی بعضی کارآفرینها، هنرمندن. به شدت ماهرن. ممکنه طراح مُد فوقالعادهای باشه، ممکنه کُد فوقالعادهای بنویسه، شاید میتونه به اسکیموها یخ بفروشه، مذاکرهکنندهی خوبیه، قانعکننده ست. ولی اکثر افرادی که کسب و کاری رو شروع میکنن هنرمندن، ولی نمیدونن چطور یه کسب و کار رو اداره کنن، فقط یه چیزی دارن که باورش دارن، میخوان به بازار عرضهاش کنن، ولی خیلی رشد نمیکنن چون دارن سعی میکنن چیزی که میخوان رو ارائه کنن، اما درست نمیدونن که مشتری واقعاً چی میخواد و به چی نیاز داره. نوع دوم افراد، مدیر-رهبرها هستن. مدیر-رهبرها افرادی هستن که عاشق مدیریت فرآیند و افراد هستن. اونها به تولید محصول یا خدمات اهمیتی نمیدن، اونها میخوان سیستم رو مدیریت کنن. سومین دسته از افراد، کارآفرینها هستن. یه کارآفرینِ واقعی عاشق ریسکه. اگه اینو درک کنی، باید از خودت بپرسی من کی هستم و به کی نیاز دارم. اگه یه هنرمندی و میخوای رشد کنی، به اون مدیر-رهبر به عنوان شریک نیاز داری، چون اونها ساختار لازم برای رشد رو فراهم میکنن. اگه فقط هنرمند باشی یعنی احتمالاً برای خودت کار میکنی و نمیتونی اونقدر که میخوای رشد کنی. تمام اینها رو خیلی سریع میشه آموزش داد. بخش دیگهای که روش کار میکنیم اینه که بعدش چی؟ الان توی چرخهی عمرِ کسب و کارِت تو کدوم مرحله هستی؟ باید بدونین تو کدوم مرحله از کسب و کارتون هستین تا بتونین کار رو پیش ببرین. باید بازاریابی یاد بگیرین، فروش یاد بگیرین، بهینهسازی یاد بگیرین. کاری که من میکنم اینه که همهی این مهارتها رو به افراد یاد میدم، و بعد هر هفته ازشون میخوایم 90 دقیقه روی یکی از اینها کار کنن. هر هفته روی یکی از این ستونها. وقتی روی کسب و کار مشغول به کار بشین، نه در کسب و کار، متوجه میشین که باید دو تا کسب و کار رو مدیریت کنین. کسب و کاری که الان توش مشغولین و کسب و کاری که قراره بهش تبدیل بشین. اگه فقط روی آینده کار کنم، حال از هم میپاشه. اگه فقط روی این کار کنم، برای آینده آماده نیستم، یه نفر باهام رقابت میکنه و شکستم میده. وقتی هفتهای نود دقیقه اینجوری صرفش کنی و ماهر و آموزشدیده باشی، میتونی کسب و کارِت رو گسترش بدی.